خبر پُتک سنگین در آیینه بود
خبر فرصت تیغ با سینه بود
به خانه می رسم، خسته تر از همیشه، با تشویشی که نمی دانم چیست. کلید را به در می اندازم و می چرخانم. آرام می چرخد و نگاهم به دایره ای است که مثل ساعتی پریشان می چرخد و صدای خشک باز شدن در، رشتۀ خیالاتم را به هم می ریزد. در قاب در ایستاده ام و سطری از یک گفتگو مثل مصرعی برجسته از یک مرثیه، مرا در جای خود میخکوب می کند.
«استاد علی باسره با صحنۀ زندگی خدا حافظی کرد...»
خدا حافظی کرد... خدا حافظی کرد... خدا...
خداحافظی، در سرم به پژواک می نشیند. از خداحافظی بیزارم خصوصاً اگر برای عزیزان باشد.
در قاب در ایستاده ام و بیش از دو دهه آشنایی و دوستی با «استاد علی باسره» را مرور می کنم. و ناخودآگاه شعر «دوست» سهراب سپهری را در فراق دوستی که چون آب و آینه بود با خود زمزمه می کنم:
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد.
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد.
همیشه کودکی باد را صدا می کرد.
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد.
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.....
استاد علی باسره در نوع خود بی نظیر بود. در کنار دانش وافری که از هنر تئاتر داشت، عشق و محبت، گرانیگاه زندگی او بود. او بیان بلیغی از هنرمندانی است که بر صحنۀ زندگی شرافتمندانه زیستند و عشق ورزیدند و جهان را از محبت خویش سیراب ساختند. هنوز صدای گرم و مهربان او در گوشم طنین انداز است که فراتر از کلیشه های موجود، گفتگوهای هنری را آغاز و به انجام می رسانید. فراتر از کلیشه ها، اثر می ساخت و ما را به این امر باورمند می ساخت که هنوز دورۀ عیاری به سر نیامده است.
و خانم معاضدی
و خانم معاضدی
و خانم معاضدی
بعضی اسم ها آنقدر بزرگ اند که دوست داری تا همیشه آنها را تکرار کنی. زیرا از جنس کلمات نخستینی هستند که عشق و ایثار از آنها برآمده است.
و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود
و عشق ورزی، آن کلمۀ نخستین بود
خانم معاضدی، - همسر هنرمند و ارجمند استاد باسره، - عاشقانه در کنار شوی خود ایستاد و قرار خویش را به بی قراری ها پیوند زد تا آرامش را برای همسرش فراهم سازد. برای هنرمندی که آخرین نقش خود را در بستر بیماری ایفا می کرد.
اینک از چارچوب در بیرون آمده ام و خودکار را در دستان خود می بینم که غمگسارانه تسلیتم را نثار جامعۀ هنری و خانوادۀ استاد علی باسره نمایم. و از حضرت دوست – که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست – آرزو کنم که ردای شکیبایی را برازندۀ قامت اندوه سوگوارانش نماید. امید آن که روح زلال آن عزیز سفر کرده، همنشین خوان بی دریغ حضرت ذوالجلال گردد.